دهملا روستایی کهن

روستای دهملا-انجمن میراث فرهنگی هندیجان- جغرافیای تاریخی دهملا-رودخانه زهره و  فرهنگ و رسوم دهملا...

خاستگاه قنوات

 

اخیرا در کتاب تاریخ و جغرافیای هندیجان –ماهشهر و شادگان از عبدالحمید کنعانی که کتاب ارزنده ای است و کتاب هندیجان تمدنی خفته در خاک از اقای درویشی خواندم در فصل مربوط به بررسی طایفه قنواتی ها چنین آورده که آنها از بهبهان آمدند و در روستای دهملا و اطراف هندیجان سکنی گزیدند.البته این مطلب درست است ولی داستانی نادرست قبل آن وجود دارد که در اثر تکرار بین بعضی از نفرات خود طایفه قنوات هم رایج شده در حالی که هیچ مستند عقلی یا تاریخی یا ژنتیک یا قوم شناسی برای آن وجود ندارد . قنوات ایرانیان اصیلی هستند که از زمان عیلامی ها در ۳۰۰۰ سا پیش در خوزستان و هندیجان و بهبهان بودند و لی در زمان حمله اعراب به خوزستان در سال ۱۷ هجری یعنی قریب به ۱۴۰۰ سال پیش به دو بخش تقسیم شدند. عده ای به زور برای بردگی همراه سایر طوایف به کوفه و بصره برده شدند و دوباره در سده های اخیر به کوفه وفا نکردند چون تعصبی به ان نداشتند و به موطن اصلی خود برگشتند این عده مقداری زبان عربی نیز فرا گرفتند (مانند قنوات کوت عبدالله) و عده ای دیگر همواره در خوزستان بودند و هیچگاه عربی نیز فرا نگرفتند.

آن داستان نادرست بدین شرح است:"قبل از بهبهان، قنواتی ها ساکن کوفه بودند و از نواذگان  هانی بن عروه مرادی  و قوم  مدحج بنی کعب بودند و بر اثر اتفاقی نامعلوم به بهبهان آمدند و زبان اصلی خود که عربی بوده را فراموش کرده و به زبان فارسی و لهجه های بهبهانی و هندیجانی مسلط شدند  و می گویند اندکی قنواتی در کوت عبدالله وجود دارد که بعضی آنها زبان عربی نیز بلد هستند."این  داستان نادرست است.

تاریخ صحیح چنین است: قنوات ایرانیان اصیلی هستند که از زمان عیلامی ها در ۳۰۰۰ سال پیش در خوزستان و هندیجان و بهبهان بودند و در فن قنات و کاریز و میرآبی مهارت داشتند و لی در زمان حمله اعراب به خوزستان در سال ۱۷ هجری یعنی قریب به ۱۴۰۰ سال پیش به دو بخش تقسیم شدند. عده ای به زور برای بردگی (موالی) همراه سایر طوایف به کوفه و بصره برده شدند و دوباره در سده های اخیر به کوفه وفا نکردند چون تعصبی به ان نداشتند و به موطن اصلی خود برگشتند. البته از جمله این اسیران برخی قنوات نیز بودند.

. و دیگر اینکه آنها خوزستانی های بودند که در حمله عربها به خوزستان از سالهای 17 هجری به بعد جماعات بسیار زیادی از مردم خوزستان به اسارت عرب برده شده در مدینه و شهرهای نوبیناد بصره و کوفه به بردگی افتادند. معروفترین خانواده منطقه دشت میشان در غرب خوزستان که در فتوحات زمان عمر به اسارت رفته به مدینه برده شدند و دوباره به خوزستان برگشتند.  ممکن است در این کوچانده شدن به سمت کوفه و بازگشت دوباره، قنواتی ها هم وجود داشته که در هنگام کوچ در کوفه زبان عربی نیز به آنها افزوده شده است و این افراد هیچگاه کوفه را شهر خود نمی دانستند و همانطور که تاریخ می گوید برآن تعصبی نداشتند و وفادارش نبودند و دوباره به موطن اصلی خود یعنی خوزستان و بهبهان برگشتند و قنواتی ها کوت عبدالله هم به این واسطه و دلیل قبلی که گفتم عربی یاد گرفته اند.اما این داستان آمدند کل قنوات از کوفه و عرب بودنشان کذب است به 11 دلیل زیر:

1- هیچگاه قومی  مانند عرب آن هم در خوزستان که پر از اعراب است، زبان اصلی خود را فراموش نمی کند هرچند که زبان دیگری را هم بیاموزد. هرچند که اطراف آنها همه فارسی زبانان باشند و نمونه آن پر است دراطراف ما، مثلا چندین خانواده عرب در دهملا هستند که سالهاست آنجایند ولی با وجود اینکه فارسی یاد گرفتنده اند ولی همچنان عربی هم بلد هستند و در خانه خود عربی صحبت می کنند و این از تعصب عرب هست.

2- اگر قنواتی ها در بهبهان طایفه ای بزرگ بودند، پس به واسطه این تعدد هیچگاه زیان عربی را فراموش نمی کردند بلکه زبان کل بهبهان عربی می شد مانند بعضی مناطق اهواز مثل زرگان و غیره پس چه شد که آنها طوری دیگر حرف می زنند؟  اگر قنواتی ها طایفه ای کوچک بودند در بهبهان باز هم هر قومی مثل عرب در هنگام مظلومیت همواره سعی در حفظ فرهنگ خود می کنند و سعی می کند زبان خود را فراموش نکند. پس باز چه شد که اینها عربی صحبت نمی کنند. هر چند که این امر بعید است چونکه خوزستان پر از مناطق عرب نشین است که در اثر ارتباط با هم هیچگاه تبدیل به چیز دیگری نمی شوند.

3- شاید کسی بگوید بعضی قنواتی های کوت عبدالله عربی صحبت می کنند. باید عرض کنم این عده که خود را وابسته به  طایفه مدحج بنی کعب می دانند(این مطلب هم کذب است به دلیل شماره 10) که مدحجیان نیز از کوفه به قول خودشان آمدند و عرب هستند(شاید گروهی از اعراب نیز -هنگام بازگشت ایرانیان برده شده- به وطن خود با آنها به سبب ازدواج یا مشکلات آمده اند)، به دو دلیل عربی بلد شدند اول: اینها از قنواتی های بودند که به زور به کوفه کوچانده شده بودند ودر آنجا عربی یاد گرفتند و در بازگشت به وطن خود هنوز زبان عربی را بلد بودند ولی فرهنگ ایرانی خود را حفظ نمودند. دوم :بعد از آمدن کوفه رفتند به کوت عبدالله به دلیل اینکه در کوت عبدالله عرب وجود داشت آنها زبان دومی را که فرا گرفته بودند فراموش نکردند و به دلیل همین زبان ،با اعراب آن منطقه بینشان مقاربت پیش آمد. مدحج هم در طول زمان بخشی از طایفه بزرگ قنوات شده است ولی همه ی آن نیست. طایفه قنوات فراگیرتر است.

4- هیچ رسمی در مردمان قنوات نیست که شبیه به عرب باشد. هم لباس آنها هم نوع عروسی آنها که ساز و دهل است و هم شعرهای آنها و همه چیز آنها با اعراب متفاوت است.

5- اعراب از نظر ژنتیک از قوم سامی بودند که چهره های آنها معمولا مشخص است و معمولا چشمهای درشت و لبانی پهن تر دارند که این ویژگی ها در قنوات نیست.

6- هیچ دلیلی نداشته که مردمانی از کوفه به بهبهان بیایند در حالی که شهرهای دیگر مثل محمره یا خرمشهر و آبادان در زمان رونق به آنها بسیار نزدیکتر بودند. البته به جز گروهی که موطن اصلی خود را فراموش نکرده بود و می دانست آشنایی در انتظار آنهاست و این طایفه ازا یرانیان بودند که در زمان جنگ اعراب به کوفه و بصره برای بردگی کوچانده شده بودند و دوباره به بهبهان برگشتند. البته احتمالا در این قوم بخشی از قنواتی هم بوده اند که کوچانده شده بودند و دوباره برگشتند و اگر اندکی قنواتی درکوفه باقی باشد باقی مانده این خوزی های اصیل خوزستان هستند که همانطور که در کتاب اعراب خوزستان و کتاب ابن حوقل می خوانیم((بومیان خوزستان در عهد ساسانی علاوه بر ایرانیان پارسی زبان عمدتا قوم خوزی بودند که زبان و فرهنگ خاص خودشان را داشتند. این قوم تا قرنها پس از برفتادن شاهنشاهی ساسانی نیز زبانشان را حفظ کردند،و در قرن چهارم هجری، بنابر گزارشهایی که در دست است ، حتی خوزی هایی که اسیر عربها شده به بصره کوچانده ده بودند،در بصره نیز به زبان خودشان تکلم می کردند. زبان خوزی هیچ وجه اشتراکی با زبانهای فارسی و عربی و آرامی نداشت، و به نوشته ابن حوقل که برای تحقیقات جغرافیای به خوزستان رفته بوده زبانشان (نه به فارسی شبیه است و نه به سریانی و عبرانی)اینها بومیان درجه اول خوستان به شمار می رفتند ، از بقایای قومی بودند که در هزاره سوم قبل از مسیح دولت خوزی ها را تشکیل دادند که در اسناد آشوری و در تورات با نام عیلام از آن یاد شده است.))

 

7- بعضی افراد از اینکه خود را به هانی که به مسلم بن عقیل کمک کرد و فردی خوشنام بود و در ماجرای عاشورای حسینی همیشه نامش است، وصل کنند خوششان می آید و باعث تقویت این شایعه شدند این در حالیست که اگر قنواتی ها اعراب کوفی بودند نسبت به سرزمین خود تعصب داشته ولی همانطور که تاریخ در حماسه قیام عاشورا بیان می کند مردمان کوفه بردگان ایرانی بودند که کوچانده شده بودند از خوزستان به آنجا و وفاداری به کوفه  نداشتند بلکه از آنها بیزار بودند و  . ولی بعدها که حادثه قیام حسینی به وقوع پیوست همین ایرانیان کوفه که بعضی گویند کوفه مردمی نامتحد داشت- به یاری مختار برخاستند و امویان را برانداختند و نابود کردند. دلیل اینکه ابتدا مردم کوفه هانی را حمایت نکردند بیزاری بردگان از اعراب کوفه بود و دیگری دورو بودن خود اعراب کوفه و این دو را نباید یک دانست ولی پس از قیام عاشورا .ایرانیان به دو دلیل باز به مختار پیوستن که به گفته مقاله ای از روزنامه همشهری یکی منتظر فرصتی بودن تا بر اعراب بشورن و دیگری انتقام خون اما حسین(ع) .این مقاله چنین می نویسد:

((مختار هم سرداري دلاور بود و هم سازمان دهنده‌اي لايق. او به سرعت از ميان ايرانيانِ كوفه كه جمعيتي بسيار داشتند و موالي ناميده مي‌شدند، يارگيري كرد. موالي، در اصل به معناي هم پيمان بود، اما در اين معني خاص، به بردگاني اطلاق مي‌شد كه آزاد شده بودند و پس از آن به قبيله  ارباب سابق خود منسوب مي‌شدند. موالي در اين هنگام نوعي شهروند درجه دوم و نيمه برده محسوب مي‌شدند و قوانيني سخت محدود‌كننده بر ضدشان وجود داشت. با توجه به اين كه بيشتر اين موالي فرزندانِ سربازانِ ارتش ساساني يا اسيراني بودند كه در زمان هجوم اعراب از شهرهاي ايراني به بردگي گرفته شده بودند، از موقعيت خويش ناراضي بودند و گذشته از انگيزه  پررنگ ديني، به دلايل اجتماعي نيز براي پيوستن به قيامي از اين دست آمادگي داشتند.مختار با بسيج ايرانيان موفق شد در قلب سرزمين هاي خلافت اموي، نيرويي بزرگ و مقتدر را بر ضد امويان بسيج كند-پيوستن نيروهاي ايراني به مختار چندان دامنه دار بود كه وقتي سفيري از شام براي مذاكره با ابراهيم بن مالك اشتر وارد اردوي سپاه مختار شد، از زماني كه از دروازه  اردو گذشت تا وقتي كه با خودِ ابراهيم مذاكره كرد، يك كلمه عربي نشنيد. به همين دليل هم به تدريج گروه‌هاي عربي كه هوادار وي بودند و به سنت جاهلي   اشرافيت اعراب باور داشتند، به تدريج از گرد او پراكنده شدند. با اين وجود كار مختار تا مدتي بعد پيش رفت. در نخستين روز از محرم سال 67 هجري، مختار و ابراهيم به همراه دوازده هزار تن از پيروانشان در كرانه  رود خازَر در نزديكي موصل، در نبردي بزرگ بر ابن زياد و حصين بن نمير كه از بزرگترين دشمنان خاندان علوي بودند پيروز شدند، و ابن زياد را به قتل رساندند.

پس از اين نبرد، شكاف هاي دروني جبهه  مختار به تدريج رخ نمود  و وقتي مختار همراهي ابراهيم را از دست داد، به تدريج بختي واژگونه يافت. غم انگيز آن كه عامل از ميان بردن مختار، دشمنان اصلي اش يعني امويان نبودند، كه اعضاي خاندان زبير - هم پيمانان سابقش- به شمار مي‌رفتند. مصعب بن زبير، كه سردارِ بزرگِ عبدالله بن زبير بود و از خلافت برادرش هواداري مي‌كرد، به كوفه تاخت و در شرايطي كه توانسته بود در ميان پيروان مختار تفرقه ايجاد كند، ايشان را در نبردي سهمگين در هم شكست.

مختار و ايرانيانِ هوادارش، به ارگ كوفه عقب نشستند و در آنجا چندان مقاومت كردند كه مختار در جنگ كشته شد. آنگاه، هفت هزار از ايرانيانِ محاصره شده و خانواده  مختار با اين شرط كه به جانشان تعرض نشود، تسليم شدند. مصعب به ايشان امان نامه داد، اما به محض آن كه به آنها دست يافت، دستور داد هفت هزار ايراني را به قتل برسانند، و زنِ مختار – اسماء بنت نعمان- را هم كه حاضر نشد شوهرش را در برابر مردم لعن كند، گردن زد. به اين ترتيب قيام مختار پس از دو سال فرو مرد. هرچند كاميابي چشمگير آن در اين مدت  و انتقامي كه از  قاتلان خاندان امام حسين‌(ع) گرفت، ديباچه‌اي شد براي قيام هاي ديگر، كه در نهايت به سرنگوني نظام اموي انجاميد.)).منبع روزنامه همشهری(کلیک کنید)

پس می بینید که کوفه خود شهر نوپایی بود که پر از ایرانیان بوده و همین ایرانیان بعدا به خوزستان بازگشتند و برخی بهبهان و قنوات هم از آنها بوده و بقیه ماجرا که عده ای از  همینجای ماجرای آن را می دانند.

8- قنوات جمع قنات است و اینطور نیست که قنواتی ها آمدند بهبهان قنات حفر کرده باشند و بشوند قنواتی. مگر قنواتی ها یک مرتبه حفر قنات را یاد گرفتند؟؟آیا از وقتی امدند بهبهان حفر قنات را یاد گرفتند ؟از چه کسانی یاد گرفتند؟بهبهانی ها که حفر قنات بلد نبودند والا خود حفر می کردند و می شدند قنواتی.اگر قنواتی ها از پدران خود حفر قنات را بلد شدند و از کوفه آمدند چرا در کوفه قناتی حفر نکردند؟؟البته شاید کسب بگوید کوفه جای مناسبی برای حفر قنات نبوده .اگر اینطور است پس این بیابان نشینان از کجا به صنعت آبیاری تبحر یافتند . اینطور نبوده بلکه آنها فن قنات و چاه درست کردن را از زمان عیلامی ها و پدرانشان بلد بودند و اندک قنواتی که به کوفه و بصره کوچانده شد حفر قنات بلد بوده ولی آنها برده بودند و زیردست و اجازه چنین کارهایی را نداشتند و الا بصره کنار رودخانه است. لذا این گروه از قنوات پس از رهایی از اعراب و بازگشت به خوزستان و آزادی و متحد شدند با بازماندگان خود در خوزستان و بهبهان دوباره حفر قنات را آغاز کردند .اگر باستان شناسی چاه ها و قنات های بهبهان  صورت گیرد مشخص می شود که این قنات ها در زمان های قبل از اسلام هم سابقه داشتنه اند چه برسد به زمان امیر تیمور گورکانی یا تیمورلنگ((۸۰۷ -۷۷۱ ق / ۱۴۰۵- ۱۳۶۹ م.)که می گویند قنوات از تاریخ او به بهبهان آمد و قنات زد یعنی  تاریخ قنات ها قریب شش صد سال است که این بخشی از واقعیت است و قنات های بسیار تاریخی تر هم وجود دارد. ما در هیچ کشور عربی سراغ نداریم که عربی حفر قنات بلد باشد که قنوات دومی آن باشد. مگر اینکه قنوات هم ایرانی بوده باشد.چون در یزد و بهبهان و مناطق کویری ایران قنات حفر می شد و این فنی ایرانیست و دلیل واضح تر از این ؟؟ قنواتی یعنی ایرانی قنات دان.اگر  خط میخی و بافتن فرش دستی بتواند از آن اعراب باشد حفر قنات هم می تواند باشد!!. فن حفر قنات نیاز به مهندسی و تبحر صدساله دارد اینطور نیست که عده ای یک مرتبه یاد بگیرند.  

۹-طایفه های عربی مانند بنی کعب بعدها در زمان زندیه به خوزستان آمدند . که دارای شیخ و نظام قبیله ای بودند و در اواسط دوران قاجار با گرفتن فرمانی از شاه قاجار مالیات بگیر شدند وحکمرانی کردندکه بعدها شیخ خزعل نیز از آنها برخاست و حکومت محلی تشکیل داد و در تمام این مدت این اعراب زبان خود را فراموش نکردند و به سبک و سیاق سابق بودند.پس چگونه است که اگر قنوات هم مانند آنها بود زبان پارسی را بهتر پاس داشت؟ و رسوماتی مانند آنها نداشت. قنوات که مطابق داستان کذایی قبل از آنها به خوزستان آمده بود . می بینید که قنوات به واسطه ایرانی بودنش چنین رسومات و زبانی اصلا نداشت و تبدیل یک زبان به زبان دیگر امری آسان نیست که بعضی می پندارند.

10- مذحج از بنی کعب است و بنی کعب خود قبیله ای عرب است و نسبشان طبق مستند زیر چنین است:

نسب آنان به کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن از مشهورترین تیره های قبیله هوازن عدنانی برمیگردد.  منبع ویکی پیدیا  

همانطور که ذکر شده مدحج هم در طول زمان بخشی از طایفه بزرگ قنوات شده است ولی همه ی آن نیست. طایفه قنوات فراگیرتر از مدحج است.

طوایف عرب خوزستان هم در لینک زیر می توانید ببیند:

http://rangvarehayeyekrang.ir/?p=3146

 

 11- آیا ما هیچ قومی از عیلامی های باستانی ساکن هندیجان تا ارجان و بهبهان و قوم های باستانی نداریم آیا همه آنها منقرض شدند و همه عرب شدند ؟ پس این آثار باستانی عیلامی اشکانی چیست که در بهبهان ، دهملا و هندیجان و رامهرمز بدست می آید. اینها فرزندی نداشتند؟

 

لذا خاستگاه و جایگاه قنوات اینطور است: با توجه به تحقیقاتی که بنده نمودم و منابع موجود که در پایان ذکر کردم و  از پدرم و بعضی قنواتی های اصیل شندیم و آنها هم از پدرانشان شنیدن که اینها ساکنان مقتدر و مهندس  و اصلی بهبهان یا ارجان قدیم بودند که به واسطه تبحر در حفر قنات به قنواتی معروف شدند( چنانکه شهری در نزدیکی قم هم به همین دلیل شهر قنوات نام گرفته) . در اثر اختلافات زمان جعفر خان قنواتی با بهبهانی ها برخی قنوات به هندیحان و دهملا  و سایر نقاط کوچ کردند.، قنوات  با توجه به نوع گویش زبان آنها از بازماندگان عیلامی های در خوزستان هستند که قدیم هم در همین دهملا و ارجان و رامهرمز بوده اند و به همین دلیل نیز می باشد که رسومات و گویش مردم هندیجان مانند رامهرمز می باشد . ولی در زمان جنگ اعراب بعضی از نفرات این طایفه و سایر طوایف خوزستانی برای بردگی به کوفه و بصره برده شدند  ولی نه همه انها و این بردگان ایرانی دوباره به موطن اصلی خود که بهبهان و هندیجان باشند برگشتند و بعد از این بازگشت دوباره عده ای از آنها که زبان عربی هم فرا گرفته بودند به کوت عبدالله رفتند.  از بزرگان اصیل خانوده قنوات فردی مانند رییس علیرضا قنواتی(سال 1150هجری شمسی) جعفرخان قنواتی1200 هجری،  بهادر السلطان قنواتی(1320) ،  فرزندش آنصرت قنواتی، مرحوم خانزاده ،محمود خان رییس قنواتی(1350) بودند که در بهبهان و هندیجان زندگی می کردند و اهواز زندگی می کردند.

 کسانی هم که می خواهند طوایف عرب را بشناسند به کتاب معتبر زیر مراجعه کنند. 

نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب‌

http://lib.eshia.ir/40521/1/1

 

عکس سران عشایر خوزستان -فارس- لرستان- چهار محال بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد در دانشکده افسری تهران سال 1327 هجری شمسی گرد آمده اند. اسم افراد درون عکس چاپ شده است. برای نمونه ردیف نشسته پایین را بنده نام بردم که از جمله فرد وسط این جمع، بهادر السلطان قنواتی است

 

 

 
 
شهری به نام شهر قنوات نیز در نزدیکی قم وجود دارد که ارتباطی چندانی با طایفه قنوات خوزستان ندارد ولی از لحاظ وجه تسمیه اشتراک دارند. زیرا آنجا نیز به خاطر حفر قنات به شهر قنوات معروف شده
لینک سایت شهرداری قنوات

ماجرای جعفرخان قنواتی که از طرفداران کریمخان زند وکیل الرعیا و دلاور لطفعلی خان زند بود بدین شرح است و همین ماجرا برخی گویند باعث دو دستگی در بهبهان شده است.

لینک مرجع : تاریخ انقلاب از سید مصطقی تقوی 

 

با توجه به درگیری‌های‌ کریم‌خان با آزاد خان و محمدحسن خان در ارومیه که به‌شدت درگیر جنگ با همدیگر شدند، کریم‌خان فرصت را برای پرداختن به امور کهگیلویه مناسب دید. ازاین‌رو در بهار 1170هجری شمسی، سپاه‌ زند ابتدا به خوزستان رفت و طایفه بنی کعب و رئیس آن‌ها شیخ عثمان را تسلیم کرد و پس‌ازآن به‌سرعت جبهه دوم لشکرکشی را با هجوم به‌سوی بهبهان گشود.(همین اتفاق نشان می دهد که طایفه بنی کعب و قنوات دو طایفه جداگانه و در دو جای مختلف بوده اند) کلانتری بهبهان در این‌ تاریخ در دست میرزا علیرضا خان طباطبایی بود که پس از میرزا قوام والدین به این سمت‌ منصوب‌شده بود. میرزا علیرضا خان گرایش به خاندان افشار داشت و از اوامر کریم‌خان‌ اطاعت نمی‌کرد. علاوه بر این بهبهان در این ایام مرکز طوایف لر و کوه‌نشینان کهگیلویه‌ محسوب می‌شد که بعد از مرگ نادرشاه همواره حکومت‌ها را به مبارزه می‌طلبیدند. بالاخره‌ سپاه زند بهبهان را محاصره کرد. کریم‌خان پس از محاصره‌ی شهر قاصدی را با یک اسب‌ پیشکشی و وعده خوش‌رفتاری و تأمین جان نزد آنان فرستاد و آمادگی خود را برای مذاکره‌ اعلام داشت. فرمانده نیروهای لر که ظاهراً تهمتن خان نام داشت، پیشنهاد خان زند را به‌صورت‌ موهونی رد کرد و اسب پیشکش او و حتی به روایتی قاصد وی را روغن مالید و آتش زد.

کریم‌خان بر شدت حملات خود افزود. اما پس از چند ماه محاصره قادر به شکست لرها و تصرف‌ شهر نشد. تا این‌که در زمستان 1170هجری یکی از سران نیروی بهبهان به نام رئیس علیرضا قنواتی که‌ ظاهراً با میرزا علیرضا طباطبایی عداوت داشت، محرمانه با اردوی زند سازش کرد و شب‌هنگام‌ کنترل قسمتی از حصار شهر را به نیروهای کریم‌خان واگذاشت و بدین‌گونه کریم‌خان بر شهر مسلط شد.(یعنی رییس علیرضا از فارس های طرفدار کریمخان بوده )

میرزا علیرضا خان به شیراز تبعید شد و رئیس علیرضا قنواتی به‌ پاس خدماتش لقب‌ خانی دریافت کرد و به‌جای او منصوب شد. اما مورخان از سرنوشت لرها و نحوه برخورد کریم‌خان زند با آنان پس از تصرف شهر ذکری به میان نیاورده‌اند. کریم‌خان پس از تسلط بر کهگیلویه و بهبهان عازم شیراز شد تا طغیان نصیر خان لاری و محمدحسن خان قاجار را سرکوب کند، ازاین‌رو تا سال 1173 نتوانست به امور کهگیلویه بپردازد، ا

ما در این سال‌ کهگیلویه را به دو قسمت زیر کوه و پشت کوه تقسیم و قسمت زیر کوه(منظور کوه خائیز در شمال بهبهان است)را ضمیمه بهبهان کرد و رئیس علیرضا خان قنواتی همچنان به اداره آن‌ می‌پرداخت. قسمت پشت کوه که قسمت عمده کهگیلویه و بویراحمد کنونی را دربر می‌گرفت، به هیبت الله خان باوی فرزند مسیح خان باوی که از یاران قدیمی کریم‌خان زند بود و در فتح بهبهان کمک شایانی به سپاه زند کرد، سپرده شد. هیبت الله خان اگرچه نیروی بومی‌ منطقه محسوب می‌شد اما جوان و کم‌تجربه بود و به‌تنهایی از عهده اداره منطقه کهگیلویه و تأمین امنیت آن برنمی‌آمد. بدین سبب کریم‌خان، میرزا طاهر اصفهانی(بختیاری الاصل)را که‌ مردی مسن و مجرب و آشنا به مسائل نظامی بود، به نیابت و مشاورت وی منصوب کرد، اما هیبت الله خان پس از مدتی به قتل رسید.

قتل او را به دو گونه متفاوت روایت کرده‌اند. مؤلف‌ تاریخ گیتی گشا و کریم‌خان زند این‌گونه روایت می‌کنند که سران طوایف کهگیلویه با زیرکی توانستند میان هیبت الله خان و میرزا طاهر اختلاف افکنند و دوستی آن‌ها را به دشمنی‌ تبدیل کنند. آن‌ها به میرزا طاهر وعده دادند که در صورت قتل هیبت الله خان او را حمایت کنند و بدین‌وسیله در یک مجلس میهمانی که هیبت الله خان در خانه میرزا طاهر با وی مشغول‌ صحبت بود، برادر میرزا طاهر با تپانچه وی را به قتل رساند. (موسویی نامی،1137)اما آگاهان محلی این حادثه را چنین نقل می‌کنند که هیبت الله خان درحالی‌که ده‌ها سوار از باشت و بابویی و سرباز لک همراه خود داشت، به منطقه‌ی بهمنی سردسیر وارد شد و از ملاعلی‌ شیر و یا ملا قیصر پسر او که از تیره نریمیائی بود و ریاست بهمنی سردسیر را به عهده داشت، مالیات معوقه‌ی ایل بهمنی را مطالبه کرد. ملا علی شیر یا ملا قیصر در جواب او گفت که طایفه او مردمی کوه‌نشین‌اند و دسترسی به آنان نیازمند فرصت مناسب و وقت بیشتری است. ولی خان‌ بابویی عذر او را غیرموجه دانست و بدون توجه به علاقه و حساسیت افراد ایل بهمنی به‌ رئیسشان، ملا قیصر و همراهان او را به زنجیر افکند و می‌خواست آن‌ها را به رامهرمز اعزام دارد. افراد ایل بهمنی که نتوانستند این بی‌احترامی را نسبت به رئیس خود تحمل کنند، به هیبت الله‌ خان و مأموران وی حمله کردند و آنان را به قتل رساندند. بدین‌گونه به نظر می‌رسد ایل بهمنی‌ می‌خواست با زیرکی خاصی قتل هیبت الله خان را به میرزا طاهر نسبت دهد تا از شر کریم‌خان‌ زند رهایی یابد.

پس از هیبت الله خان پسرش محمدتقی خان به کلانتری رسید. اما در سال 1174 صادق‌ خان زند، برادر کریم‌خان زند به‌جای هیبت الله خان به حکومت کهگیلویه منصوب شد، به‌منظور تنبیه و مجازات ایل بهمنی به میان آن طایفه رفت و عده‌ای را که متهم به تحریک قتل‌ هیبت الله خان بودند، دستگیر کرد و به‌صورت کوچ اجباری به شیراز اعزام داشت، که اکنون‌ بازماندگان آن‌ها در حسن‌آباد ترکمن، نواحی مرودشت و بیضا به نام طایفه بهمنی ساکن هستند. (مجیدی، پیشین:۵۹۳)صادق خان همچنین ایل طیبی را به اتهام همدستی با ایل بهمنی و مشارکت در قتل هیبت الله خان سرکوب کرد و بخشی از طوایف این ایل(ازجمله طایفه‌ غندی)را اجباراً به منطقه‌ی فارس و میان ایلات قشقایی کوچاند. سرکوبی شدید ایل طیبی، مهاجرت اجباری بعضی از طوایف زیرمجموعه آن و همزمان با آن فشار برای اخذ مالیات، این‌ ایل را در معرض بحرانی جدی و در آستانه نابودی قرارداد. به‌گونه‌ای که سران آن احساس‌ کردند که ممکن است صادق خان آن‌ها را زیرمجموعه ایل دیگری قرار دهد. ازاین‌رو برای‌ حفظ هویت قومی و انسجام ایل خود تدبیری اندیشیدند و بدین منظور یکی از ریش‌سفیدان‌ خود را به نام قنبر که از طایفه قنبر و به لنده‌ای مشهور بود، به ریاست خود برگزیدند تا به‌عنوان رئیس ایل با صادق خان به مذاکره بپردازد و بحران را حل کند. (مجیدی، پیشین:۸۱۴- ۹۱۴)بدین‌گونه ایل طیبی بحران مذکور را باتدبیر پشت سر گذاشت و انسجام ایلی خود را حفظ کرد و به‌تدریج قدرتمند شد. پس از قنبر پسرش رشید خان به کلانتری ایل رسید. رشید خان تا اواخر دوره زندیه بر این سمت باقی بود. اما در اواخر زندیه پسر او به نام ابول‌ خان جانشین وی شد که در حوادث مربوط به اواخر دوره زندیه درباره او مطالبی خواهیم آورد.

صادق خان پس از سرکوبی ایل‌های بهمنی و طیبی در دهدشت مستقر شد. در این تاریخ‌ یکی از فرزندان محمدخان گرشاسبی به نام محمد زکی خان کلانتری ایل دشمن زیاری را به‌ عهده داشت. وی فرد مقتدری بود و بر بخش وسیعی از منطقه‌ی کهگیلویه حکمرانی می‌کرد و تا سال 1174 نه‌تنها مالیاتی به حکومت زند نپرداخت بلکه به نام خود سکه ضرب کرد. کریم‌خان‌ زند از این موضوع مطلع شد و سرکوبی و تسلیم محمد زکی خان را نیز جزو مأموریت‌ صادق خان قرارداد. محمد زکی خان که قبلاً حاضر به پرداخت مالیات و اطاعت از خان زند نبود، با ورود صادق خان به دهدشت راه مسالمت در پیش گرفت و از او استقبال کرد. صادق خان، محمد زکی خان را با خود به شیراز و به حضور کریم‌خان برد. خان زند علت‌ ضرب سکه را از محمد زکی خان جویا شد. وی پاسخی قانع‌کننده و آشتی‌جویانه داد و اظهار داشت که چون به دلیل درگیری خان زند با افشاری‌ها و سایر شورشگران و درنتیجه رکود وضع‌ اقتصادی و فقدان پول برای رواج معاملات مردم، زندگی مردم دچار معضل بوده، به‌منظور تسهیل دادوستد مردم منطقه و رفع نیازمندی‌های آنان اقدام به ضرب سکه کرده تا هم معضلات‌ اقتصادی جامعه مرتفع شود و هم اینکه مسئول اصلی حکومت معلوم شود. به‌عبارت‌دیگر قصد هیچ‌گونه استقلال‌طلبی و تأسیس حکومت در مقابل حکومت زندیه را نداشته است. او برای‌ اثبات ادعای خود شعری برای خان زند سرود و با زبان شعر حال خود را بدین‌گونه بیان نمود:

می‌کنم دیوانگی تا بر سرم غوغا شود سکه بر زر می‌زنم تا صاحبم پیدا شود

کریم‌خان بیانات محمد زکی خان را صادقانه تشخیص داد و به او توجه و محبت کرد و مقرر داشت که ابلاغ واگیری بلاد شاپور را برای محمد زکی خان صادر کنند. بدین‌گونه محمد زکی خان توانست حمایت سلاطین زند را نسبت به شاخه گرشاسبی ایل دشمن زیاری جلب و قدرت را در خاندان خود تحکیم و ابقاء کند. خوانین گرشاسبی هم متقابلاً از اجرای خدمات‌ لازم برای سلسله زندیه دریغ نداشتند و این وضع تا روی کار آمدن سلسله قاجاریه ادامه داشت.

حدود چهار سال پس از حوادث فوق یعنی در سال 1178 کریم‌خان زند بار دیگر فرصت‌ یافت تا به امور کهگیلویه توجه نماید و شورش‌هایی را که در این منطقه بر ضد او به وجود آمده‌ بود، سرکوب کند. در بهار این سال کریم‌خان موفق شد که تمام رؤسای ایلات و حکام شهرها و منتفذان محلی را-به استثنای طوایف لر منطقه لیراوی-مطیع خویش کند. اما لیراویها در استحکامات جنگی نیرومندی به‌ویژه در منطقه‌ی خیرآباد در برابر کریم‌خان به‌شدت مقاومت‌ کردند. نیروهای کریم‌خان مجهز به توپخانه سنگین بودند. این نیروها از چهار جبهه مختلف به‌ فرمانده چهار نفر به نام‌های نظر علی، زکی، علی‌محمد و بسطام خان زند به درهم کوبیدن‌ استحکامات لیراویها پرداختند. هردو طرف صدمات سنگینی را متحمل شدند و سرانجام لیراویها شکست خوردند. اما نه آن‌ها زینهار خواستند و نه کریم‌خان امان داد. هرکس را دستگیر می‌کردند به خیرآباد یعنی محل ستاد فرماندهی سپاه زند می‌بردند و سر از تنش جدا می‌کردند. چنان‌که روایت کرده‌اند یک هزار و یک‌صد سربریده را به‌صورت مناره‌ای درآوردند و به نمایش گذاشتند. برخی از لرها به اسارت گرفته‌شده و در زمره سپاه زند درآمدند و تعدادی‌ از خانواده‌های آنان نیز به سرزمین فارس کوچانده شدند. کریم‌خان اگرچه طوایف متمرد کهگیلویه را شدیداً سرکوب کرد، اما ظاهراً با سایر طوایف این منطقه ملایمت بیشتری نشان داد.

البته طوایف سادات در همه ادوار و نزد همه حکام احترام ویژه‌ای داشتند و به همین سبب‌ سادات میر سالاری ناحیه بهمنی توانستند موافقت کریم‌خان را برای معافیت از مالیات‌هایی که از زمان شاه سلطان حسین به بعد(یعنی بیش از چهل سال)نپرداخته بودند، جلب کنند. سرانجام‌ کریم‌خان منطقه‌ی پشت کوه را به یکی از سرداران مورد اعتماد خود سپرده با اسرا و اموالی که‌ به غنیمت گرفته بود از راه باشت و فهلیان و منطقه‌ی دشمن زیار ممسنی عازم شیراز شد. به‌هرحال برخورد خان زند با مردم کهگیلویه یکی از خونین‌ترین و خشن‌ترین برخوردها با آنان بود، به‌طوری‌که بنا به عقیده برخی از محققان، مشابه آن حتی در دوره نادرشاه مشاهده نگردیده است. (موسوی نامی، پیشین)پس از واقعه فوق تا سال 1200 برخورد مهمی میان سلسله زند و مردم‌ کهگیلویه رخ نداد، اما

در سال 1200 افرادی از طایفه کرایی(طیبی)، جعفرخان قنواتی پسر رئیس علیرضا قنواتی را که حاکم بهبهان و کهگیلویه بود، به قتل رساندند. در این زمان ابول‌ خان کلانتری ایل طیبی را به عهده داشت. در این‌که حاکم بهبهان و کهگیلویه را افراد طایفه کرایی به قتل رسانده‌اند، تردیدی وجود ندارد. اما در مورد شخص قاتل و دخیل بودن یا نبودن ابول خان طیبی در قتل و همچنین انگیزه وی در صورت مشارکت در قتل روایت‌های‌ مختلفی وجود دارد. برخی از محققان واقعه قتل حاکم را در زمان کریم‌خان زند دانسته‌اند، حال آن‌که کریم‌خان زند در ۳۱ صفر سال 1193 درگذشته و قتل حاکم کهگیلویه و بهبهان در سال 1200 یعنی ۷ سال پس از درگذشت وی اتفاق افتاده است. درست آن است که جعفرخان‌ قنواتی در سال 1200 و در زمان حکومت جعفرخان زند به قتل رسید و همین امر سبب لشکرکشی جعفرخان زند در سال 1201 به کهگیلویه گردیده است.

پیش‌ازاین گفتیم که با حمله کریم‌خان زند به کهگیلویه و بهبهان، میرزا علیرضا طباطبایی‌ به شیراز تبعید شد و رئیس علیرضا قنواتی ابلاغ خانی دریافت کرد و کلانتری بهبهان به او محول شد. علاوه بر این میان دو گروه ساکنان بهبهان موسوم به بهبهانی و قنواتی عداوت عمیقی‌ وجود داشت. خوانین طیبی با خاندان طباطبایی بهبهانی پیوند و ارتباط داشتند و از حاکمیت‌ قنواتی‌ها راضی نبودند. در دوره حکومت جعفرخان قنواتی، خوانین بهمنی از پرداخت مالیات‌ به حاکم کهگیلویه و بهبهان خودداری کردند و حاکم آنان را یاغی تلقی کرد، زیرا ملاک اطاعت‌ و یا سرپیچی از اطاعت، پرداخت مالیات بود. در این میان ابول خان طیبی برای آشتی دادن‌ حاکم و خوانین بهمنی به وساطت برخاست و حاکم به‌صورت ظاهر این وساطت را پذیرفت. ازاین‌رو ابول خان طیبی، ملا محمدعلی فرزند ملا هیبت الله را که بزرگ طایفه کرایی محسوب‌ می‌شد، پیش خوانین بهمنی فرستاد و آن‌ها را متقاعد کرد که همراه ملا محمدعلی نزد حاکم‌ بروند و آشتی کنند، خوانین بهمنی به احترام ابول خان خواهش او را پذیرفتند و عازم بهبهان‌ شدند اما جعفرخان برخلاف قول مساعدتی که به ابول خان داده بود خوانین بهمنی را زندانی‌ کرد و به روایتی به قتل رساند. طبیعی است که این حادثه بر خان طیبی گران آمد و با توجه به‌ سابقه دوستی ابول خان با خاندان میرزاعلی رضا طباطبایی بهبهانی حاکم متوفی(یا مقتول) سابق و پسرش میرزا سلطان محمدخان که در آن زمان به شیراز تبعیدشده بود،

میان میرزا سلطان محمدخان و ابول خان روابطی برقرار و قول و قرارهایی گذاشته شد. سرانجام خان‌ طیبی زمینه و طرح قتل جعفرخان قنواتی حاکم را فراهم ساخت و بدین منظور چهار نفر از طایفه کرایی را در نظر گرفت. این افراد مأموریت داشتند وانمود کنند که نامه‌ای از ابول خان‌ برای حاکم دارند و می‌خواهند به دارالحکومه بروند. هر چهار نفر مسلح بودند، دو نفر به تفنگ‌ و دو نفر به سلاح کمری(تپانچه). دو نفر از آنان که به‌اصطلاح نامه ابول خان را در دست‌ داشتند، به حضور جعفرخان رسیدند، اما جعفرخان با قرائتی به آن‌ها مشکوک شد و به پسربچه‌ای که در کنارش نشسته بود گفت برود فراشان را خبر کند و بگوید که آن دو نفر قصد قتلش رادارند. پسربچه با شتاب از دارالحکومه خارج می‌شود که چشمش به دو نفر تفنگچی‌ دیگر می‌خورد که بیرون از دارالحکومه ایستاده بودند و درواقع دو نفر رفیق خود را که در حضور جعفرخان بودند پشتیبانی می‌کردند. پسربچه با لهجه بهبهانی می‌گوید که لرها می‌خواهند دارالحکومه را بکشند. آن دو نفر متوجه می‌شوند که حاکم از نقشه مطلع شده است. پسربچه را می‌گیرند تا به دیگران اطلاع ندهد و به دو رفیق خود که در حضور حاکم بودند اطلاع می‌دهند که فوراً نقشه را اجرا کند. آن‌ها هم با شلیک دو تپانچه جعفرخان را می‌کشند و همگی فرار می‌کنند. با قتل جعفرخان قنواتی، میرزا سلطان محمد به کمک سایر طوایف الوار کهگیلویه به حکومت می‌رسد و بار دیگر حکومت به خاندان طباطبایی بهبهان منتقل می‌شود. این چرخش قدرت در تقویت ایل طیبی در منطقه و درمجموع در مناسبات میان ایلات‌ کهگیلویه تأثیر مهمی داشت و در نوع خود واقعه مهمی به‌حساب می‌آمد.

این نکته را نباید ازنظر دور داشت که ملا محمدعلی کرایی که رابط بین ابول خان، خوانین بهمنی و جعفرخان قنواتی بود و در حضور او جعفرخان به خوانین بهمنی اهانت کرده‌ و یا به روایتی آن‌ها را به قتل رسانده بود، در واقعه قتل جعفرخان نقش مهمی داشته است. برخی از محققان معتقدند که ملا محمدعلی در همان لحظه‌ای که شاهد خلف وعده جعفرخان‌ و قتل خوانین بهمنی بوده شخصاً جعفرخان را به قتل رسانده است. (صفی‌نژاد، پیشین:۶۹۶)اما شاید این روایت درست‌تر باشد که ملا محمدعلی بعد از واقعه حبس یا قتل خوانین بهمنی، خود را به ابول خان رسانده و موضوع را به او اطلاع داده و در این مرحله نقشه قتل جعفرخان‌ را طراحی کرده است. به‌احتمال‌زیاد برخی از چهارنفری که مأمور قتل جعفرخان شدند از بستگان نزدیک ملا محمدعلی بودند و یا حتی ملا محمدعلی خود یکی از چهار نفر مزبور بوده‌ و شخصاً عملیات را هدایت و اجرا کرده است. شواهدی نیز این امر را تأیید می‌کنند:یکی‌ مشکوک شدن جعفرخان که به‌اصطلاح پیک‌های ابول خان به حضورش رسیدند زیرا جعفرخان‌ با توجه به سوابق امر و ارتباط آن بااینکه چند ماه پس‌ازاین حادثه، در سال 1201 که جعفرخان زند به کهگیلویه لشکر کشید و به‌اصطلاح طغیانگران کهگیلویه را سرکوب کرد، ضمن‌ غارت طایفه کرایی، ملا محمدعلی و چند تفنگچی دیگر را به اتهام قتل جعفرخان قنواتی‌ دستگیر و اعدام کرد. (موسوی نامی، پیشن:۰۰۳-۸۹۲)

 

بعد از آن هم لطفعلی خان زند سرکار آمد و ماجرای آقامحمدخان قاجار و خیانت ابراهی کلانتر...و نابودی خاندان عدالتخواه زند..

 


 

منابع :

۱-ابن الجوزی،المنظم:296/11 بلاذر،انساب الاشراف

 2- ابن حوقل،صورت الارض

۳- این کتاب به اسم اعراب خوزستان را در اینجا برای دانلود قرار می دهم تا مطالعه شود که چطور خوزی و ایرانیان ساسانی ها در زمان حمله اعراب به بردگی به کوفه و بصره برده شدند ودوباره آنها به موطن اصلی خود برگشتند. اعراب خوزستان دانلود به صورت pdf

۴-منبع روزنامه همشهری(کلیک کنید)

5- تاریخ انقلاب از سید مصطقی تقوی 

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 20:13  توسط قنواتی  | 

 

عناوين آخرين مطالب ارسالي

»» کتاب از دهملا تا لندن

»» دانلود کتاب سفرنامه رضاخان به خوزستان

»» دهملا و کم آبی رود زهره

»» کتاب لغات و اصطلاحات گویش مردم هندیجان و حومه

»» نوروز 92

»» میرمهنا

»» نوروز 91 مبارک

»» آیا اسکندر از هندیان گذر کرد؟

»» مسابقه طناب کشی

»» نقشه جامع دهملا

»» عکسهایی از تیم فوتبال دهملا سال 1362

»» سال نو مبارک

»» عکسی از نوجوانان قدیم دهملا

»» سامانه پیام کوتاه دهملا

»» آینده دهملا (ملاشهر)

»» آخرین سکه کشف شده در دهملا

»» سال1389  نو مبارک

»» چند عکس از اسفند دهملا

»» موقعیت و عکس دهملا در نقشه جهانی

»» عکسی از سران طوایف خوزستان و استانهای مجاور سال  1327

»» عاشورا 88

»» کلمه قدیمی "هندیجان" به کجا بر می گردد؟

»» عکسی از سال 1350

»» عکس بدون شرح

»» خانه زرگر - خانه ای قدیمی در هندیجان

»» دهملا، حد کشتیرانی رود زهره در 129 سال پیش(1259تا1300شمسی)

»» فیلمی از دهملا

»» خبر تخریب امام زاده نبی عاشور

»» گزارش مصور شهر باستانی آسک (کلات)

»» خاستگاه قنوات