دهملا روستایی کهن

روستای دهملا-انجمن میراث فرهنگی هندیجان- جغرافیای تاریخی دهملا-رودخانه زهره و  فرهنگ و رسوم دهملا...

تو را ای کهن بوم و بَر دوست می دارم

از کجا شروع کنم ، از بهار ،بهار شروع همه چیزه .بهار که می شد هوا یک کمی خنک بود کم کم هم تا سیزده بدر گرم می شد الان هم همینطور . گندم های خوشه زده با خوشه های سبز و  خندان از هر دانه هفتاد دانه .بزرگترها با خوشحالی خوشه ای می چیدند و با دست های پینه بسته اشون ، پینه ای که جای ساییش دسته ی چوبی بیل بود .گندم را فشار می دادند اگر خوشه پر بود خوشحال می شدند و کمی از شیره گندم را هم می خوردن تا مطمئن شوند که گندم رسیده .آن موقع تازه عید شون شده بود و بهم عید مبارکی می گفتند.

 

عید همه بود حتی گنجشک ها که گله گله می آمدند و خوشه های رسیده را نوک می زدند.خوب یادمه که چندین درخت را به خاطر اینکه گنجشک ها نزدیک گندم ها نباشند قطع کردند.بیچاره درختهای کُنار و گز آنها به جز سایه درست کردن و جا دادن به گنجشک ها تقصیر دیگه ای نداشتند.اما دعوای عیدی گنجشک ها و کشاورزها اینجا تمام نمی شد .سرو صدا و به طبل کوبیدن و بوق زدن حتی کار به اسلحه گرم و تفنگ هم می کشید .تا بالاخره دو طرف خسته می شدند.و همه به رزق خودشون قانع می شدند.

 

سیزده روز تعطیلی بهترین روزها بود .بچه ها از مدرسه راحت بودند.و مشق هایی که گفته بودند همه را همون روز اول همه تمام می کردند.10 بار از درس توماس ادیسون بنویسید.تمرینات ریاضی و علوم را حل کنید و ...بعدش بازی فوتبال ،دو گل کوچک، دارکلی(یک بازی محلی با دو چوب )،بل بگروس(بازی محلی) ، پیتو ، گلوله بازی یا همان تیله بازی البته به روش خودمون.بعضی وقتها با تیرکمان گنجشک و کاکا یوسف (قمری) می زدیم .اما هیچکس پرستو ها را نمی زد می گفتند سیّد هستند بهار می آمدند رو سیم برق می نشستند یا توی خانه ها لانه می کردند .همیشه بالای سرما شیرجه می زدند بعد یک مدت هم با بهار می رفتند.

مهمان ها از شهر می آمدند.اگر عروسی هم بود که دیگه نور علی نور بود. شبها  دستمال بازی بود با ساز و دهل در یک محوطه ای نزدیک خانه داماد معمولاً 2 شب بود. چوب بازی هم بود که دیگه مثلاً آن موقع ها چوب بازی کسی نمی کند.

می رسید به سیزده بدر هر کی با هر چی داشت می رفت بیرون.نزدیک ترین جا دهات کناری سید یبر(روستای آسیاب) بود .روی تپه ای بلند با درختان سبز دور و برش و جوی آبی، خیلی شلوغ می شد با مینی بوس با وانت با تراکتور با موتور حتی با دوچرخه حتی سر راهی هم مردم می رفتند .بعضی ها می رفتند ابوذر در زیدون آنجا دورتر بود.بقیه هم صحرا و باغ های اطراف دهملا می رفتند حتی از شهر هم می آمدند .خلاصه شلوغ ترین روز سال در منطقه است. نهار و بازی و عصر شد و مغرب برگشت و تمام ....

 

فردا صبح مدرسه ، کم کم امتحانات همزمان با فصل برداشت گندم کمباین های کته ای و دانه ای می آمدند . صحرای زرد گندمی پر می شد از آنها و چند روز بعد دیگر هیچ گندمی نبود .گندمها را قبلاً به خرمنزار زمین بزرگ روستا می بردند برای باد دادند تا نا خالص از خالص جدا بشه .یک روز ما را هم باد می دهند .آیا باد ما را با خود خواهد برد؟ اما الان می برند مستقیم سیلو (انبار گندم) در شهرها.

حالا دیگه پول آمده بود به خانه ها .حاصل کار یک سال ، کشاورز باید با همین پول تا سال دیگه خانواده و خرج کشت سال بعد را هم بده.برخی هم ، کلور یا همان کاه های زمین را برای گوسفندان جمع می کردند پشت سرش زمین را آتش می زدند و دود همه جا را می گرفت ، می شد زمین سوخته چندروز دیگه آبی به زمین و شخم و کاشت گنجد یا هندوانه

 

 تابستان و بازی

 

تابستان فصلش هست فصل صیفی جات تا مهر هم فروش می رسه البته بیشتر زمینها را اصفهانی های که تابستان می آمدند ،هندوانه می کاشتند. همیشه کلبه ای قشنگی هم برای خود درست می گردند که دورش آفتابگردان کاشته بود.زرد زرد به طرف خورشید، وقتی خوب از هندوانه ها می فروختند .می گفتند زمین حل شده یعنی برداشت تمام و هرکسی مجانی می رفت برای خودش می چید ،3 روزی بیشتر طول نمی کشید که حتی بته ی هندوانه ها هم گاوها خورده بودند.

هندوانه زیر بغل فصل گرمای تابستان امتحان داده توپ توپ با یک توپ پلاستیکی حرکت به طرف رود .سر بچ (ساحل شنی رود زهره) می نشستیم و بعد از کمی شنا کردند هندوانه خنک شده در آب را می خوردیم و بعدش فوتبال بازی یا واترپلو با چیزی شبیه آن در آب .خلاصه قبل ظهرمان بعد ظهر شده بود.حالا همه می ترسیدند بروند خانه از ترس پدر .هرکس به طریقی از دیوار یا در پشتی می رفت خانه یا کتکی می خورد یا شانس باهاش بود آن روز .به لذت قبلش می ارزید والا کار هر روز مان نمی شد.

عاقلترها و با حوصله تر ها هم آنهایی که الان به جایی رسیدند کتابخانه ی 1000 کتابی شهید یوسف راست روش (یکی ازشهیدان جوان روستا) هم می رفتند که نزدیک امامزاده بود .میز پینگ پونگی هم گذاشته بودند .کتاب های داستانی علمی از ژول ورن تا فیزیک و کتابهای دینی تا شریعتی همه چیز بود خیلی کتاب می خواندیم .بعضی ها هر کتاب می بردن دیگه نمی آوردند هم این چیزها باعث شد که الان درش تخته است البته مسئولی هم نداره قبلاً زیر نظر هندیجان بیشتر به اش می رسیدند.هرچی نگاه می کنم می بینم در بعضي چيزها پسرفت داشتيم .آقای مرتضی نگهدار ،آقای عبدالرسول فدعمی آخرین مسئول کتابخانه، دست مریزاد. عبدالرسول که رفت لیسانس ادبیات گرفت الان هم معاون مدرسه راهنمایی در ماهشهر شده. 

 

پاییز ، مدرسه و کاشت گندم

فصل پاییز که آغاز شود همه جا مدرسه ها باز شود .باز آمد بوی ماه مهر بوی بازی های راه مدرسه .

به چه زحمتی کتاب و کیف و کفش می خریدیم تا برویم مدرسه کلاس چندم فرق نمی کرد تا آخر راهنمایی .آقا (بابا) مدرسه گفت سی ثبت نام پیل(پول) بیارین. با غرولند پول می دادند این تازه شروع مدرسه بود دردسر کلاس هنر و مداد رنگی و دوات و نی حدیث حسین کرد شبستری ست.یک نفر که وضعش بهتر از همه بود یک جعبه مداد رنگی داشت که همه نقاشی های کلاس را باهاش رنگ می کردند.و کاردستی هم تخم مرغ رنگ کرده با پوست پیاز یا مجسمه گچی با قالب یک عروسک یا شمشیر چوبی بود همه هم نمره ای می گرفتند .معلم می گفت تخم مرغ ها را نپزید تا بتونه بعدش ببر خانه و استفاده کنه این تنها ثمره کاردستی ما بود. سر صف ورود به کلاس هم مثل پادگان از جلو نظام همه میخ می شدند اگر کسی تکان خورده بود با خط کش رو انگشتاش می زدند. یا اگر کسی ناخن هاش یا موهاش بلند بود. همه از مدیر مدرسه یا ناظم حساب می بردند همین الان هم که بزرگ شدند هنوز حساب می برند.اشتباه نکنید آدمهای خوبی بودند.بهترین زنگ هفته ورزش بود آن هم فوتبال ،دخترها هم والیبال

یادم هست سال دوم دبستان میزهای چوبی بود که تخته هاش که با میخ گیر کرده بود شل شده بودند هنوز هم ازشون گیر می یاد ،وقتی معلم قرار بود آن روز سوال کنه کسانی که نخونده بودند از ترس دست و پاشون می لرزید و این لرزش، میز لق شده را همی می لرزاند و همه کلاس با هم یک سمفونی درست می کردند از صدای جیر جیر میزها.

پاییز فصل کاشتن گندم هم هست طرفهای آخر آبان .هنوز بارانی نباریده و ما منتظر باران.

شخم زدن شروع می شد و با تراکتور گندمها را به روی زمین می پاشیدند.هر کس نظری می داد یکی می گفت امسال پشت سگه یعنی سال سگه ، سگ زیاد آب می خوره پس امسال بارون زیاد می زند .یک عده می رفتند سر شاهزاده عبدالله(امازداه روستا) دعای باران می کردند .می گن قدیمترها که ما نبودیم عقیده ها بهتر بوده، هم می رفتند دعا می کردند عصر نشده بود بارانی می زده ولی زمان ما اینطوری نبود زهره پر از آب در زمستان

 

بادهای روزی آور از طرف شمال می آمدند باد شمال ،باد خوبیه هم خنک هست هم بارون و ابر سیاه داره .مغرب که می شد گله گوسفندان از صحرا می آمد از مسجد که بر می گشتیم صدای بره ها و گرد خاکشون فضا را پر می کرد همزمان ابرهای سیاه شب را تاریکتر می گردانید به طوری که بعضی وقتها موذن ، اذان مغرب را زودتر می گفت. همه می دونستند که فردا باران است هرکس کود شیمیایی به زمینش می داد تا با باران فردا آب بشه و برود به ریشه گندم و بیاد جوانه بزنه.

فردا باران می آمد .هیچکس به اندازه یک روستایی از آمدن باران خوشحال  نمی شود حتی غیرکشاورزهای روستا اصلاً این خوشحال در خونمان بود هنوز هم هست .همه از پنجره ها، باران و آب های جمع شده در خیابانهای دهملا را نگاه می کردند و خوشحال بودند حتی از روز عید هم بیشتر .بوی خاک باران خورده همه جا حس می شد ،ناودونها آب می ریختند هرچه بیشتر مردم خوشحالتر. سقف بعضی اتاق ها هم چکه می کرد ولی چه اهمیتی داشت .چکمه ها بیرون می آمد .همه هم که چکمه نداشتند اما در هر خانه ای پیدا می شد .چکمه به پا ،شنل به سر یا گونی پلاستیکی به سر ،باران بند نیامده به طرف باغها، حرکت یا آب رودخانه را دید می زدند که ببینند داره میاد بالا یا نه ، همیشه هم بالا می آمد ولی آخرهای پاییز و اولای زمستان به اصطلاح بعد از چهله کوچک یعنی بیست روز بارانی اول که از 10 دی است تا آخر آن و بارانها بیشتر در این موقع حالت نم ناز دارد یعنی بارانی که با ناز می آید و قوتی زیاد ندارد .

 

زمستان و باران و سرما  

 

زمستان هم، قدیم بیشتر باران می آمد .همه منتظر هواشناسی اخبار که کی باران می زند.شبها هم دم در خانه مردها می نشستند و درباره همه چیز صحبت می کردند و ما هم داخل پیش دایه هامون(مادرها) در دهملا به مادر دایه و به بابا ، آقا می گن.قصه می گفتن خیلی خوب بود .چه شبهایی چه شبهایی. طاق باز رو تخت بیرون می خوابیدیم هوا خنک بود نصف بدنمان زیر لحاف دور هم و به آسمان خیره می شدیم.آسمان تفرجگاه ما بود تک تک ستاره را نگاه می کردیم خیلی صاف بود آن هم بعد از بارن.ستاره ای می پرید همه به هم نشان می دادند با ستاره ها شکل درست می کردیم شکل علامت سوال . اسم داشتند هفت برارون(برادران) .پیدا کردنش چندان مشکل نبود در آسمان ،بعضی ستاره ها حرکت می کردند ما تا جایی که محو می شدند با چشم دنبالشون می کردیم بعدها فهمیدم اینها ماهواره هستن وستاره ها حرکت نمی کنند.

هیچ لذتی مثل دو چیز نبود یکی شنا کردن در رودخانه و دیگری ستاره چیدن .مدتیست که به آسمان یک دل سیر نگاه نکردم .کهکشان راه شیری عظمت تعداد ستارگان و همیشه یک سوال در ذهنمان :آیا توی این ستارها کسی هست ،یا چند ستاره در آسمونه

اما مدرسه ثلث اول که تمام شده بود رسیده بودیم به امتحانات ثلث دوم ،درسها را به کمک هم می خواندیم یاد دارم که خانه همدیگر هفت هشت نفری جمع می شدیم و در س می خواندیم خیلی به همدیگر کمک می کردیم.سوال در می آوردیم و تمرین حل می کردیم .الحق که دخترها زرنگ تر بودن آن موقع .بعضی وقتها به ما کمک می کردند.

 

گندمها هم بزرگ شده بودند با تلمبه و جوب آبیاری می شدند .روری یکبار نگویم ،یک روز در میان همه صحرا می فتیم برای کمک به آب دادن یا شیمیایی دادند یا علف چیدند. تازه بقیه دردسر چرای گاو و گله و مرغ و سگ و بز و بوقلمون و کبوتر هم داشتند .ما فقط چند تا کبوتر خوب طوقی و کاسکو و زاغ داشتیم که آخری گرانقیمت تر از همه بود مخصوصاً اگر چشماش سفید بود .همه کبوتر داشتند و پروازشان می دادند تا ملّق یا پشتک بزنند و فوت و فن خوش را داشت .تمام زندگی کبوترها زیر نظر بود حتی جفت گیری و رنگ جوجه ها ،متخصص هم داشتیم. هنوز هم کمی کبوتر هست .البته تابستان ها کوکر (یک نوع کبک)هم از آفریقا می آمد که با تور می گرفتند برای قشنگی بعد یک مدت هم می مردند یا پرواز می کردند.نر هاش برعکس خیلی قشنگ بودند مخصوصاً با آن چشم های سیاهشون که می گفتند با دم نازش سرمه می گذارش .

 

امتحانات تمام ،مشق شب عید و عید مرده ها که آخرین روز ساله، همه دهملای ها از سرتاسر ایران می آیند شاهزاده عبدالله زیارت و خاکستون یا همان قبرستان برای سر زدن به مرده هاشون مخصوصاً مرده هایی که امسال رفتن .خدا بیامرزد همه رفتگانتان را.

 

در طول سال دو روز همه دهملای ها جمع اند. یکی، شب عاشورا در حسینیه که نهایت جمعیت هست و معیار دهملایی بودنه .یعنی هر کی دهملایی آن شب آنجاست و دیگری روز  قبل از سال تحویل.

آغاز سال یکهزار سیصد و فلان، روبوسی و مبارک بادی و دید و بازدید و رفتن پیش بزرگترها و شیرینی و کوکال(بسکویت محلی) دوباره روز از نو و روزی از نو انگار الگوریتم برگشته به سرجای اولش یعنی سطر اول این جریده تا جایی که شما از دهملا خارج بشی البته همه اش هم مثل هم نیست ولی بیشترش همین هاست که گفتم.

 

با تمام خوبیهایت با تمام خاطراتت با تمام بازی هایت با تمام تاریخ کهنت با تمام مردمانت با تمام قصه هایت با تمام تمامیّتت ...تو را ای کهن بوم و بَر دوست می دارم

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۶ساعت 10:19  توسط قنواتی  | 

 

عناوين آخرين مطالب ارسالي

»» کتاب از دهملا تا لندن

»» دانلود کتاب سفرنامه رضاخان به خوزستان

»» دهملا و کم آبی رود زهره

»» کتاب لغات و اصطلاحات گویش مردم هندیجان و حومه

»» نوروز 92

»» میرمهنا

»» نوروز 91 مبارک

»» آیا اسکندر از هندیان گذر کرد؟

»» مسابقه طناب کشی

»» نقشه جامع دهملا

»» عکسهایی از تیم فوتبال دهملا سال 1362

»» سال نو مبارک

»» عکسی از نوجوانان قدیم دهملا

»» سامانه پیام کوتاه دهملا

»» آینده دهملا (ملاشهر)

»» آخرین سکه کشف شده در دهملا

»» سال1389  نو مبارک

»» چند عکس از اسفند دهملا

»» موقعیت و عکس دهملا در نقشه جهانی

»» عکسی از سران طوایف خوزستان و استانهای مجاور سال  1327

»» عاشورا 88

»» کلمه قدیمی "هندیجان" به کجا بر می گردد؟

»» عکسی از سال 1350

»» عکس بدون شرح

»» خانه زرگر - خانه ای قدیمی در هندیجان

»» دهملا، حد کشتیرانی رود زهره در 129 سال پیش(1259تا1300شمسی)

»» فیلمی از دهملا

»» خبر تخریب امام زاده نبی عاشور

»» گزارش مصور شهر باستانی آسک (کلات)

»» خاستگاه قنوات