دهملا روستایی کهن

روستای دهملا-انجمن میراث فرهنگی هندیجان- جغرافیای تاریخی دهملا-رودخانه زهره و  فرهنگ و رسوم دهملا...

چله ی زمستان - به دنبال گوشه ای آفتاب

چله ی زمستان- به دنبال گوشه ای آفتاب

با گذشتن از شب یلدا و شروع زمستان و آغاز سرما ، طبیعت نیز رنگ و بویی دیگر به خود می گیرد ، اینچنین است طبیعت خوزستان و اینچنین است طبیعت اطراف روستای دهملا ، هر چند که چله ی کوچک شروع شده و تا بیست دی ماه نیز ادامه دارد ولی آن سرمای سالهای گذشته را دیگر نمی بینیم.

نه مه ای (کر) و نه کُند کردن دستان و یخ بستن گیاهان و نه یخ بستن ظرف آب بیرون مانده .گویی پدیده گرم شدن زمین به ما هم رسیده .

دور نیست زمانی که برکه گود آب درون روستا از فرط سرما کاملاً یخ می زد و می توانستی روی آن راه بروی . اما سال به سال گرمتر می شود .این روزها اینجا بهار است نه زمستان ، صحرا دارد سبز می شود هرچند که هنوز چله بزرگ زمستان شروع نشده....

چله نشینی از کارهای روستائیان است برای محافظت از محصول محافظت از گراز زدگی

چه شبهایی بر تخت تا صبح کنار آتش کنار محصول در زمستان

صبح زود هنگامی که مه همه جا را گرفته بود برای کود شیمیایی دادن گندمها به صحرا می رفتیم و می روند ، نمی توانستی دستت را از تو جیبت بیرون بیاوری به دنبال گوشه ای آفتاب می گشتی ، کودها را با دست مشتی پر می کردی و سخاوتمندانه پخش در فضا می کردیم از روی سرما بود نه سخاوت می خواستیم زودتر تمام بشود این سطل کود. پاها در نم گندمهای تازه جوانه زده می سوخت و سِر می شد .مسافت یک کیلومتر را می پیمودیم در این حال

تازه این هنگامی بود که مدرسه ات ظهرانه بود یا روز تعطیل بود ، فکر مدرسه ظهر هم باید می بودی. کمی بعد خاک مرطوب شده گل می شد و به پای درون دمپایی می چسبید و دمپایت مرتب سنگین و سنگین تر می شد و گل می چسبید .سطلی به دست ،وزنه ای به پا و اندک اندک پاره شدن دمپایی ها .

ای نان گندم خورده ها ببینید این چنین گندم بالا می آید تا به بالا نشینان برسد.

بعضی موقعها مه آنقدر زیاد بود که تا ساعت 11 قبل از ظهر هم نمی رفت و بعد کم کم آفتاب سفید می آمد و همه سرمای صبح را با شیرینی اش فراموش می کردیم .

ظهر قبل از مدرسه خانه می آمدیم .سینه آفتاب می نشستیم به اتفاق، کنار دیواری تا گرمتر شویم .خوردن خرما و اَرده یا دوشو که شیره خرما هم گویند و این همه لذت ما بود بعد پیاده به مدرسه می رفتیم

زمان مدرسه ، زمان استراحت بچه های روستاست ، زمان تفریح و یادگیری .راحت ترین کار در روستا ، یک جا نشستی و معلمی از جنس خودمان می گوید و تو گوش می دهی چه از این بهتر .نه سرمایی نه مه ای نه سوز پاها نه حمل گونی و سطل و نه در رفتن میش ها.

غروب ، به مسجد می رفتیم وقتی از مسجد برمی گشتیم کاملاً ظلمات شده بود به زور راه خانه را پیدا می کردی البته الان خیابانها چراغ دارند و چراغها محافظ لازم ندارند . شب روستا 12 ساعت کامل است که تمام نمی شود درست از 6 عصر تا 6 فردا صبح . ساعت 7 شام است یک ساعتی هم صحبت و قصه گویی و گرم شدن با علاءالدین نفتی و یا کلک گلی که مثل منقل است و با زغال گرم می شود و بعدش مثل مرده از خستگی تا صبح فردا خوابیده بودی.

صبح . شیر گرم گاو اول صبح می چسبد اگر مدرسه تایم صبحانه بود با 5 تومان می رفتیم مدرسه هنوز هم همین است البته نه با 5 تومان .جلوی دبستان خاله ی همه ، لب لبو داغ می فروخت که همان نخود پخته است .کاسه ای می خریدی چه گرمایی داشت بخارش بلند می شد مثل بخار از دهان خودمان که بچه ها باهاش ادای سیگار کشیدن را در می آوردن، هنوز طعم آن لب لبو را به یاد دارم.

گنجشک ها از شدت بارون و سرما خیس می شدند و به اتاقهای خانه می آمدند روزی نبود که آنها را از اتاق بیرون نکنیم وقتی بارون می زد و آب از ناودونها می ریخت همه کارها تعطیل می شد برق خوشحالی را در چشم همه می شد دید که از پشت پنجره ی خانه ها به خاک بارون خورده و تپ (قطره) بارون نگاه می کردند و بسیاری از مردها طاقت نمی آوردند و چکمه به پا و گونی به سر به طرف باغ ها می رفتند مباد آب بالا بیاید و مکینه (تلمبه) زیر آب برود ، این کار بهانه اشان بود آنها می خواستند بروند زیر بارون والا آب هیچ چیز را نمی برد تازه یه چیزهایی هم مثل گز را هم می آورد .

باران که بند می آمد انگار عیددیدنی شروع شده بود هر کس به دیدن بقیه می رفت وچهارتا چهارتا گوشه ای جمع می شدیم و با هم درباره مقدار باران و آب رودخانه صحبت می کردیم و مرتب به رودخانه سر می زدیم و این خبر بد را با خوشحالی به هم می دادیم که آب داره بالا می آید الان راهها بسته می شوند و ممکن آب بیاد تو زمینها اما همه از این هم خوشحال بودند چون ما آب و باران را دوست داشتیم

جویبارها در تمام کوچه ها سرازیر بودند و در همان گود پر آب کذایی ،بچه ها، اُخرک می زدن یعنی پرتاب سنگ پهنی که روی آب بجهد هر چه بیشتر به سطح آب بخورد و بلند شود تو خوشحالتر می شدی .خوشحالتر از ما فقط غازها بودند که در آن آب شنا می کردند.

زمستان زمستان بود ، حریفش نمی شدی ، امروز زمستان حریفی سرد و سخت نیست

به لباسی گرم می شود و باران هم کم می بارد.

شاید ما بد شده ابم .

شاید زمین گرم نشده .

شاید آسمان بغض کرده.

شاید وعده های خداوند را فراموش کرده ایم.

شاید به روی هم با مهربانی نگاه نمی کنیم.

هرچقدر شاید باشد ، باز هم می شود دل آسمان را بدست آورد .خداوند که عوض نشده ما عوض شده ایم . زمین همان است ما هم همان شویم

+ نوشته شده در  جمعه هفتم دی ۱۳۸۶ساعت 15:18  توسط قنواتی  | 

 

عناوين آخرين مطالب ارسالي

»» کتاب از دهملا تا لندن

»» دانلود کتاب سفرنامه رضاخان به خوزستان

»» دهملا و کم آبی رود زهره

»» کتاب لغات و اصطلاحات گویش مردم هندیجان و حومه

»» نوروز 92

»» میرمهنا

»» نوروز 91 مبارک

»» آیا اسکندر از هندیان گذر کرد؟

»» مسابقه طناب کشی

»» نقشه جامع دهملا

»» عکسهایی از تیم فوتبال دهملا سال 1362

»» سال نو مبارک

»» عکسی از نوجوانان قدیم دهملا

»» سامانه پیام کوتاه دهملا

»» آینده دهملا (ملاشهر)

»» آخرین سکه کشف شده در دهملا

»» سال1389  نو مبارک

»» چند عکس از اسفند دهملا

»» موقعیت و عکس دهملا در نقشه جهانی

»» عکسی از سران طوایف خوزستان و استانهای مجاور سال  1327

»» عاشورا 88

»» کلمه قدیمی "هندیجان" به کجا بر می گردد؟

»» عکسی از سال 1350

»» عکس بدون شرح

»» خانه زرگر - خانه ای قدیمی در هندیجان

»» دهملا، حد کشتیرانی رود زهره در 129 سال پیش(1259تا1300شمسی)

»» فیلمی از دهملا

»» خبر تخریب امام زاده نبی عاشور

»» گزارش مصور شهر باستانی آسک (کلات)

»» خاستگاه قنوات