دهملا روستایی کهن

روستای دهملا-انجمن میراث فرهنگی هندیجان- جغرافیای تاریخی دهملا-رودخانه زهره و  فرهنگ و رسوم دهملا...

قصه و متل

 از جمله متلک گوهای ولات (ولایت) حاجی عبدالمحمد بوده که الان دکانی در دهملا روبروی مسجد جامع داره که همه چی می فروشه در ضمن کلید دار مسجد هم هست و با بچه هاش قالی های مسجد هم تمیز می کنند.

قصد دارم چند متلک (قصه) از دهملا را بنویسم که اولیش قصه گاوبان است 

 

 

قصه گاپون(گاوبان)

 

یه گاپونی(گاوبان) بوده که هر روز گله گاوها را به صحرا می برده یه روز از کارش خسته میشه و به شانسش لعنت می فرسته میگه : می خوام برم شانسمو بلند کنم

خلاصه راه می افته به میره تا به یه شیری میرسه و شیر بهش میگه  کجا میخوای بری میگه می خوام برم شانسمو بلند کنم .شیر  میگه: کسی تا ایسو(حالا) اینکارو نکرده اگه دیدیش سلام منو بهش برسون و بگو یه شیر هست هرچی می خوره چاق نمیشه چه کار کنه؟ گاپون رفت...

تا رسید به یه باغبونی و باغبون بهش گفت کجا می خوای بری گفت می خوام برم شانسم بلند کنم باغبون گفت اگه دیدیش سلامه منو بهش برسون و بهش بگو یه باغبونی هست که هرچی می کاره هیچ برداشت نمی کنه ....باغبون به راهش ادامه داد..

تا آخر به یه پادشاهی در بالای کاخش رسید بهش گفت کجا میری گفت میرم شانسمو بلند کنم .گفت کسی تا حالا این کارو نکرده اما اگه دیدیش سلام منو بهش برسون و بگو یه پادشاهی هست هرچی حکم می کنه کسی گوشش نمی گیره. گفت باش و رفت...

 

رفت تا رسید به یه مرد درازی که در جوی آب خوابیده بود بهش گفت تو کی هستی گفت من شانستم و گاپون با تیپا ضربه ای بهش زد و گفت بلند شو که منو بدبخت کردی تو . شانسش بلند شد و بهش گفت برو که تو الان شانست بلند شده. اما کسی سفارشی چیزی نکرد؟ گفت چرا یه پادشاه گفت حکمش خریدار نداره .گفت بهش بگو تو زنی

 

دیگه یه باغبون گفت هرچی می کاره درو نمی کنه وگفت به او هم بگو یه خمره زر توی جوی آبت که نمی زاره آب به محصول برسه..

و یه شیر هم گفت هرچی میخوره چاق نمی شه . به شیر هم بگو باید یه آدم احمقو بخوری تا چاق بشی.

 

خلاصه گاپون اومد دوباره  رسید به پادشاه بهش گفت شانسم میگه تو زنی . پادشاه دستپاچه شد که رازش لو رفته بود گفت بیا به کسی چیزی نگو تو تو پادشاه باش من وزیرت میشم. گاوپون گفت نه من دیگه شانسم بلند شده احتیاجی ندارم....و رفت

 

رسید به باغبون بهش گفت شانسم گفت یه خمره زر تو جو ب آبت . باغبون گفت بیا درش بیاریم نصف نصف . گفت نه من دیه شانسم بلند شده احتیاجی ندارم ... و رفت

 

آخر رسید به شیر .شیر گفت چی کار کردی؟ همه ماجرا و جریان پادشاه و باغبون را با غرور براش تعریف کرد که پادشاه نشد و خمره زر را هم نخواست .شیر گفت برا من چی گفت؟

شانسم گفت تو باید یه آدم احمقو بخوری...

شیر که اینها رو شنید پرید و گاپونو خورد و گفت احمق تر از خودت کسی گیرم نمیاد...

 

تمام.

 

 

+ نوشته شده در  شنبه سوم شهریور ۱۳۸۶ساعت 11:3  توسط قنواتی  | 

 

عناوين آخرين مطالب ارسالي

»» کتاب از دهملا تا لندن

»» دانلود کتاب سفرنامه رضاخان به خوزستان

»» دهملا و کم آبی رود زهره

»» کتاب لغات و اصطلاحات گویش مردم هندیجان و حومه

»» نوروز 92

»» میرمهنا

»» نوروز 91 مبارک

»» آیا اسکندر از هندیان گذر کرد؟

»» مسابقه طناب کشی

»» نقشه جامع دهملا

»» عکسهایی از تیم فوتبال دهملا سال 1362

»» سال نو مبارک

»» عکسی از نوجوانان قدیم دهملا

»» سامانه پیام کوتاه دهملا

»» آینده دهملا (ملاشهر)

»» آخرین سکه کشف شده در دهملا

»» سال1389  نو مبارک

»» چند عکس از اسفند دهملا

»» موقعیت و عکس دهملا در نقشه جهانی

»» عکسی از سران طوایف خوزستان و استانهای مجاور سال  1327

»» عاشورا 88

»» کلمه قدیمی "هندیجان" به کجا بر می گردد؟

»» عکسی از سال 1350

»» عکس بدون شرح

»» خانه زرگر - خانه ای قدیمی در هندیجان

»» دهملا، حد کشتیرانی رود زهره در 129 سال پیش(1259تا1300شمسی)

»» فیلمی از دهملا

»» خبر تخریب امام زاده نبی عاشور

»» گزارش مصور شهر باستانی آسک (کلات)

»» خاستگاه قنوات